loader-img
loader-img-2

مهاجر سرزمین آفتاب

خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر ژاپنی شهید در ایران
امتیازدهی
6 (5)
معرفی کتاب

مادر شهیدی از ژاپن؛

حمید حسام نویسنده آثار "خداحافظ سالار" و "وقتی مهتاب گم شد" تجربه خوبی در زمینه خاطره نویسی دفاع مقدس دارد و به گفته خودش مهاجر سرزمین آفتاب متفاوت ترین اثر اوست.
حمید حسام در سفر خود به هیروشیما، در بازدید از بقایای حمله اتمی امریکا متوجه می شود که مترجم گروه، که اصالتا اهل ژاپن است مادر شهید است و پسرش در زمان دفاع مقدس به شهادت رسیده است.
لذا پیگیر می شود که کتاب زندگی کونیکو یامامورا را گردآوری و منتشر کند.
بارها قبل از آن پیشنهاد نشر خاطرات به خانم یاممامورا شده بود و ایشان به دلایلی نپذیرفته بودند. اما بالاخره می پذیرند و می نشینند پای مصاحبه.
و حاصل آن مصاحبه می شود کتاب : مهاجر سرزمین خورشید.

 

موضوع کتاب مهاجر سرزمین خورشید چیست؟

موضوع کتاب درباره تنها مادر شهید ژاپنی است که خاطرات و سختی های زندگی پرفراز و نشیب اش را تعریف می کند؛ اینکه چطور به واسطه همسر ایرانی اش با اسلام آشنا شده است و ایران را برای زندگی انتخاب کرده است.
هم زمانی ورود او به ایران با هشت سال جنگ دفاع مقدس تا حوادث بسیار دیگری که تجربه اش کرده است فضای جالب توجهی را رقم زده است.

خانواده بابایی به واسطه موقعیتی که داشته اند بسیار در فعالیت های اجتماعی نقش داشته اند و در جریان انقلاب و جنگ نیز به فعالیت هایی پرداخته اند. خانه شان پناهگاه نیروهای انقلابی بوده.
بخش مهم دیگر کتاب ماجرای روانه کردن فرزند نوزده ساله شان به جبهه های جنگ است.


این اثر که با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده و بارها تجدید چاپ شده است و مدت جزو پرفروش های کتاب ابر و کتابفروشی کیهان بود. 
این کتاب که توسط انتشارات
سوره مهر روانه بازار شده است قطعا پیشنهاد ما به شماست.

برای مشاهده تیزر تبلیغاتی این کتاب اینجا را کلیک کنید.

بخشی از کتاب " مهاجر سرزمین آفتاب "
همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم هیداکی، با توپ پر به سراغم آمد و در حالی که پدر و مادرم می شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: تو هیچ می فهمی زندگی با یک مسلمان چه سختی‌هایی دارد؟! آنها هر گوشتی نمی خورند، شراب نمی‌خورند. اصلاً تو می‌دانی ایران کجای دنیاست؟ که می‌خواهی خاک آباء و اجدادی‌ات را به خاطرش ترک کنی؟ هیداکی رگ غیرت برادری‌اش می‌جوشید و صورتش مثل کوره سرخ شده بود. بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همانجا که اتسوکو و نشست ه بود و با غیظ و غضب نگاهم می‌کرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد دوست داشتم از خانه بیرون می‌زدم و صاف می رفتم مقابل شرکت مرد ایرانی و از او خواهش می کردم در خانه ما را نزند و مرا فراموش کند. می خواستم خلوتی پیدا کنم و پنهانی اشک بریزم. خواهر بزرگترم اتسوکو سکوت کوتاهی کرد و یکباره و با تندی و عصبانیت گفت: تو می خواهی آبروی ما را ببری. ما ژاپنی هستیم و نمی‌توانیم با بیگانها وصلت کنیم. با او یکی به دو نکردم احترامش را نگه داشتم و حرفی نزدم. اما از درون داشتم ویران می شدم. روز بعد، پدرم و مادرم گفتند: کونیکو بهتر است که مدتی بروی پیش خاله ات و آنجا زندگی کنی. باز هم حرفی نزدم. پیدا بود همه اعضای خانواده می‌خواهند با تبعید من‌هوای دوستی این جوان ایرانی را از سرم دور کنند. به تصمیمشان احترام گذاشتم و عازم استان یاماگوچی شدم. خاله ام پس از جنگ از روستایی در حوالی ساندا به یاماگوچی که به اشیا دور بود، رفته بود. من را که دید خوشحال شد و با اینکه ازدواج کرده بود و مثل گذشته با هم صمیمی بودیم سعی کردن حرفی از عشق و عاشقی نزنم. هر روز بیشتر از روز قبل به جوانان ایرانی فکر می‌کردم، برخلاف آنچه خانواده می پنداشتند که بعد از یک ماه دوری هوای ازدواج از فکرم پریده است یاد او هر روز در دلم بیشتر می شد. آخر ماه پدر و مادرم با این خوش باوری که من مرد ایرانی را فراموش کردم به خاله ام پیغام دادند که کونیکو را برگردان به خانه. از خاله مهربان و مهمان نواز خداحافظی کردم و به ایستگاه قطار رفتم توی قطار دلم گرفته بود هم از دوری خاله هم از دیدن خانواده‌ای که در چشمشان تصویر دختری را داشتم که میخواهد بی آبرویی شان کند، هم از ندیدن مردی که با دو دیدار انگار سالها بود او را می‌شناختم و به او ایمان داشتم. در این افکار بودم که قطار از ایستگاه یاماگوچی دور شد و در بین راه در ایستگاه شهر کوبه توقف کرد. تعدادی مسافر پیاده و تعدادی سوار شدند. سرم را بالا آوردم قلبم ریخت جانم به تپش درآمد.بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمیشد. جوان ایرانی، به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و لبخند شیرین حواله کرد و گفت :خانوم یامامورا، قسمت را میبینی، ما باز هم به هم رسیده‌ایم من شک ندارم که در این اتفاق پیش بینی نشده دلیلی وجود دارد.

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 1 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
فهیمه حدیدی
27 مهر 1400

قلم اقای حسام ،شناخته شده ، صمیمی و روان است.این بار این قلم قوی به سراغ یک سوژه ی بسیار نو و جالب توجه رفته است ، یگانه مادر شهید ژاپنی و روایت مسیر زندگی ایشان از اشنایی با اقای بابایی در ژاپن ، ورود به دین اسلام ، مهاجرت به ایران تا شهادت فرزندشان در جنگ تحمیلی...روایتی که با فراز و نشیب ها و زیبایی های بسیاری همراه است .اقای حسام در میان خاطرات این بانوی ازاده و بزرگ ، روایت موثری از زندگی در ژاپن و تحولات فرهنگی آن در اثر استعمار و حضور نظامیان آمریکایی عرضه می کند .

برچسب ها