loader-img
loader-img-2

خاطرات سفیر: و من سفیر شدم

امتیازدهی
3 (5)
  • ناشر : سوره مهر
  • نویسنده : نیلوفر شادمهر
  • سال نشر : 1398
  • تعداد صفحات : 256
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786000305857
  • چاپ جاری : 69
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 202 گرم
  • شناسه محصول : 19972
معرفی کتاب

معرفی کتاب خاطرات سفیر: و من سفیر شدم

کتاب خاطرات سفیر نوشته‌ی نیلوفر شادمهری می‌باشد، او در این کتاب خاطرات خود را به عنوان دختر مسلمان دانشجو در شهر پاریس بیان می‌کند و در مجموع سی خاطره از دوران دانشجویی خود را روایت کرده است.
با ابر بوک همراه باشید تا به معرفی کتاب خاطرات سفیر بپردازیم.

خلاصه کتاب خاطرات سفیر: و من سفیر

کتاب خاطرات سفیر روایتگر دوران دانشجویی نیلوفر شادمهری در شهر پاریس به عنوان دانشجو در مقطع دکترا می‌باشد، او در کتاب خاطرات سفیر چالش‌ها و مشکلات خود را به عنوان دختری مسلمان و محجبه در شهر پاریس و در دانشگاه خود، با چاشنی طنز برای خواننده بیان می‌کند.
نیلوفر شادمهری در کتاب خاطرات سفیر تبدیل به سفیری شده است که از حقانیت اسلام و حجاب در برابر دیگران دفاع می‌کند. ازجمله خاطراتی که او در کتاب خاطرات سفیر نوشته است می‌توان به از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناس‌ترین اساتید مرد تا برگزاری دعای عهد در اتاق خوابگاه و خواندن دعای کمیل برای «یک سلیم النفس» اشاره کرد.

کتاب خاطرات سفیر برای شما دوستداران کتاب و کتابخوانی در سایت ابر بوک قابل تهیه می‌باشد.

بخشی از کتاب " خاطرات سفیر: و من سفیر شدم "
کم‌کم داشت حالم از اون شرایط به هم می‌خورد. بچه‌ها متوجه نمی‌شدن که من دارم سر کار می‌ذارمشون یا واقعا متن شعر همین‌ قدر سخیفه. خدا خدا می‌کردم که هر چه زودتر اثر فاخری که می‌شنیدیم بساطش جمع بشه. اما همیشه درست توی همین شرایط زمان کش می‌آد و واحد گذشت زمان از ثانیه به شبانه‌ روز تغییر پیدا می‌کنه. سیلون دست‌ به‌ سینه وایساده بود و داشت سعی می‌کرد عمق نداشتۀ شعر رو بفهمه! چند بار به سرم زد بهشون بگم: «ببینید بچه‌ها، این اصلا در سطحی نیست که اسمش رو شعر بذارم. طرف یه چیزی خونده رفته.» اما نمی‌شد. آبروریزی بود. بعد از اون‌ همه افاضات دربارۀ شعر و ادب پارسی و مردم ادیب کشورم جای همچین حرفی نبود. ویدد، که سمت چپ مغی نشسته بود و تا اون ‌موقع ساکت بود، گفت: «من فکر می‌کنم اصلا با معشوقش مودب حرف نمی‌زنه!» گفتم: «خب، البته بله، کلا شعرش جوری گفته شده که با آدم با‌فرهنگی طرف نباشیم!» مغی گفت: «خب، بعدش چی می‌شه؟»

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی