loader-img
loader-img-2

هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

جهان نمایش جلد 18
امتیازدهی
1 (5)
  • ناشر : سرزمین اهورایی
  • نویسنده : ژاله مساعد
  • سال نشر : 1399
  • تعداد صفحات : 70
  • شابک : 9786009882632
  • چاپ جاری : 1
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 96 گرم
  • شناسه محصول : 76139
معرفی کتاب

درباره کتاب هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

نمایش هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام، در ابتدا با صحنه ای خیال گونه و خواب مانند آغاز می شود، مرد جوانی در حال گفت و گو با مرد دیگری است که فلانی نام دارد، او در چارچوبی حضور دارد و تنها روزنه ای که می تواند بیابد در صورتی پدیدار می شود که همه جا در تاریکی فرو رود. گویا مرد جوان در این چارچوب در حال عاشق شدن است و آن چه که به آن عشق می ورزد همان عشق است؛ در پی گفت و گوی آن ها موقعیتی فراهم می آید که برای لحظه ای همه جا غرق در نور می شود و در آن لحظه است که مرد به ناگاه گویی دل در گرویی زنی که در آن حوالی است می نهد.

بخشی از کتاب " هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام "
مردی جوان در اتاقی تاریک و انباشته از اشیای گوناگون، روی مبلی در کنار تلویزیون بدون صدا که فقط پارازیت پخش می‌کند و اتاق را اندکی روشن، خوابیده. درِ اتاق باصدای بلند باز و باشدت و خشونت بسته می‌شود. مرد تنومندی به‌سرعت وارد می‌شود و به‌گوشه‌ای از اتاق می‌رود. در سر راهش چند صندلی را واژگون می‌کند. در پشت پرده‌ای شفاف قرار می‌گیرد و دیگر دیده نمی‌شود مگر سایه‌اش. مرد جوان سراسیمه بیدار می‌شود. می‌ایستد و نگاهی به اطراف می‌اندازد. با دیدن سایه‌ در پشت پرده، بار دیگر در جای خود می‌نشیند. مرد جوان (باصدای خواب‌آلود به تماشاگران) نترسین. هیچ نترسین. غریبه نیس. همون آقای فلانییه خودمونه. آقای فلانی (فقط صدایش شنیده می‌شود. بالحن خشن و سرزنش‌آمیز.) این چه وضعیه؟ چرا ــ مرد جوان چرا؟ چون... آدم یا عاشقه. یا عاشق بوده. یا قراره که عاشق بشه. آقای فلانی قراره! قرار ما چی بود؟ مرد جوان و قرار نیست که از قبل از قول‌و‌قرارا‌ باخبر باشیم. آقای فلانی من از تو درباره‌ی عشق‌و‌عاشقی و قول‌و‌قرار پرسیدم؟ مرد جوان ای کاش پرسیده بودین. هنوزم دیر نشده. می‌تونین بپرسین. آقای فلانی چرا وقتی که باید ــ مرد جوان اگه بپرسین می‌گم من عاشق این‌م که هر کاری رو به‌انتخاب خودم و عاشقانه انجام بدم. عاشقانه. آقای فلانی من می‌خوام بدونم چرا به‌جای این‌کهــ مرد جوان اینم بگم که من، در راه عشق از هیچ مشکلی نمی‌هراسم. آقای فلانی چرا ... چرا باز بی‌موقع خوابت برده؟ چرا همیشه برخلافِ ــ مرد جوان حق باشماست. خواب بی‌موقعی بود. ولی، عجب خوابی دیدم! جای شما خالی، سوارِ بر اسب بودم و داشتم به‌تاخت می‌رفتم به‌قله‌ی دماوند. اما... یادم نمی‌اد اسم اسبی که سوارش بودم رخش بود یا شبرنگ‌ِ بهزاد! آقای فلانی مگه من مفصل توضیح ندادم که ــ مرد جوان آقا... چه اسبی بود! چه اسبی! فکرشو بکنین! میون همه‌ی آدمایی که خواب می‌دیدن خوابِ منو انتخاب کرده بود و از اون سوی زمان و مکان خودشو به‌تاخت رسونده بود به....

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
برچسب ها