loader-img
loader-img-2

سلام بر ابراهیم جلد 1: زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی

امتیازدهی
4 (5)
  • ناشر : شهید ابراهیم هادی
  • نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
  • سال نشر : 1398
  • تعداد صفحات : 256
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786009449859
  • چاپ جاری : 142
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 268 گرم
  • شناسه محصول : 1423
معرفی کتاب

معرفی کتاب سلام بر ابراهیم 

شهید ابراهیم هادی در اردیبهشت سال 36 متولد شد، وی در عملیات والفجر مقدمّاتیِ منطقه فکه، در 22 بهمن سال 61 به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند.
این کتاب زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان و شهید جاویدالاثر، ابراهیم هادی را دربرگرفته است.
در کنار زندگی‌نامه، در این کتاب 69 خاطره نیز به قلم درآمده که پس از پنجاه مصاحبه با خانواده، دوستان و هم‌رزمان این شهید، به ثمر رسیده است.
ویژگی‌های منحصر به‌فرد این شهید و خاطراتی اعجاب‌انگیز، از جمله نکاتی است که باعث شده این کتاب در سال 1395، به چاپ صدم و در مجموع به پانصد هزار نسخه منتشر شده دست یابد.
علت تقسیم این کتاب به دو‌جلد، باقی ماندن تعدادی از خاطرات شهید ابراهیم هادی بود که در جلد اول چاپ نشدند، از آن جهت که تعدادی از این راویان خاطرات، در دسترس نویسنده نبودند، بنابرین جلد دوم در تکمله جلد اول به رشته تحریر درآمد.
 در ادامه برای مطالعه مطالب بیشتر با سایت ابر بوک همراه باشید.

کتاب سلام بر ابراهیم مناسب چه‌ کسانی است؟

 کتاب سلام بر ابراهیم برای علاقمندان به خاطرات و داستان‌های هشت سال دفاع مقدس و زندگی‌نامه قهرمانان و افراد تاثیر‌گذار، مناسب می‌باشد.
برای خرید کتاب سلام بر ابراهیم می‌توانید از طریق سایت ابربوک اقدام نمایید.

بخشی از کتاب " سلام بر ابراهیم جلد 1: زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی "
در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی یکی آنها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و... ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌‌آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه! آخرشب می‌خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم باصدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که... بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: با اجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می‌گفت کسی اهمیت نمیداد و... تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت : ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشکر سیدالشهداء هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ایشان معذرت خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده رو ایستاده و شدید می‌خندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم‌های جعفر باز شد. او هم خنده‌اش گرفت. خداراشکر با خنده همه چیز تمام شد.

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
برچسب ها