loader-img
loader-img-2

تاریخ شفاهی جبهه مقاومت انقلاب اسلامی : تو شهید نمیشوی - شهید محمودرضا بیضایی

امتیازدهی
2 (5)
  • ناشر : انتشارات راه
  • نویسنده : احمدرضا بیضایی
  • سال نشر : 1397
  • تعداد صفحات : 152
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786226689199
  • چاپ جاری : 13
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 156 گرم
  • شناسه محصول : 1723
معرفی کتاب

معرفی کتاب تو شهید نمیشوی - روایت‌ هایی از حیات جاودانه شهید محمود رضا بیضایی - تاریخ شفاهی جبهه مقاومت اسلامی

کتاب تو شهید نمی‌شوی اثر احمدرضا بیضایی می‌باشد و از سری کتاب‌های تاریخ شفاهی جبهه مقاومت اسلامی است.
کتاب تو شهید نمی‌شوی برای اولین بار در چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی منتشر شده بود، جالب است بدانید چاپ نخست کتاب تو شهید نمی‌شوی در عرض دو روز به اتمام رسید.
اگر از علاقه‌مندان به زندگینامه شهدا هستید ابربوک به شما توصیه می‌کند تا کتاب تو شهید نمی‌شوی را مطالعه کنید.

خلاصه کتاب تو شهید نمیشوی

احمدرضا بیضایی در کتاب تو شهید نمی‌شوی روایتگر سرگذشت و زندگی برادرش یعنی محمودرضا بیضایی می‌باشد. احمدرضا بیضایی در این کتاب کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه، دانشگاه و پادگان، تبریز و تهران و از تهران تا شام برادر مدافع حرمش شهید محمود رضا بیضایی را روایت کرده است.

درباره شهید محمودرضا بیضایی

شهید محمودرضا بیضایی در 18 آذر 1360 متولد شد. او از دوران دبیرستان عضو بسیج گشت، شهید بیضایی به کاراته و فوتبال علاقه‌مند بود، ایشان پس از گرفتن دیپلم در رشته علوم تجربی به خدمت سربازی رفت. بعد از اتمام خدمت سربازی نیز عضو نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. او در بهمن1382 وارد دانشگاه امام علی شد و در سال 1385 دوره افسری را به اتمام رساند.
با آغاز جنگ سوریه در سال 1390 برای یاری جبهه مقاومت راهی سوریه شد، سرانجام بعد از دو سال حضور در جبهه در 29 دی 1392 همزمان با سالروز میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) در منطقه قاسمیه در جنوب شرقی دمشق بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به درجه والای شهادت دست یافت.

شما می‌توانید کتاب تو شهید نمی‌شوی را از سایت ابر بوک خریداری کنید.

بخشی از کتاب " تاریخ شفاهی جبهه مقاومت انقلاب اسلامی : تو شهید نمیشوی - شهید محمودرضا بیضایی "
آن روز که با بچه‌های بسیج محل‌شان رفتیم پادگان، اسلحه «ام 16» و «کلاشینکف» را تدریس کرد. بعد از کلاس از من پرسید: «تدریسم چطور بود؟» گفتم: «خیلی تپق زدی. روان صحبت نمی‌کنی.» گفت: «باورت می‌شود من تا حالا فارسی تدریس نکرده بودم؟ فارسی این چیزهایی که همیشه به عربی می‌گویم را پیدا نمی‌کردم که بگویم.» گفتم: «مگر به عربی تدریس می‌کنی؟» گفت: «حاج قاسم [سلیمانی] گفته هر کس مترجم با خودش می‌برد سر کلاس، اصلاً کلاس نرود.» با نیروهای مقاومت کار کرده بود و عربی را کمی از آن‌ها و کمی هم از یکی از دوستان خوزستانی‌اش که عربی تدریس می‌کرد، یاد گرفته بود. عربی محاوره‌ای را خوب صحبت می‌کرد و می‌فهمید... آن روزها محاوره عربی را تازه شروع کرده بودم و لهجه‌های شامی، عراقی، خلیجی و مصری را با هم مقایسه می‌کردم. یک بار به او گفتم لهجه عراقی را خیلی دوست دارم و کم و بیش می‌فهمم، ولی عربی لبنانی‌ها را نمی‌فهمم و علاقه‌ای هم به یادگیری‌اش ندارم. گفت: «اتفاقا عربی لبنانی‌ها و سوری‌ها خیلی شیرین است.» و بعد تعریف کرد که یک بار با تقلید لهجه آن‌ها از ایست بازرسی‌شان در یکی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است. کتابی بود به نام «قصة‌الانشاء للاطفال» مخصوص آموزش عربی در مدارس سوریه. من کپی این کتاب را از کلاس یکی از اساتید زبان عربی در تهران که در آن شرکت می‌کردم به دست آورده بودم. محمودرضا نسخه اصلی‌اش را از سوریه آورد و داد به من. من هم در قبالش یکی از کتاب‌های خودم را به او دادم.

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
برچسب ها