حتی نام کتاب نیز متفاوت و سوال برانگیز است !
اثریا نام شهری است که در آن داستان شکل گرفته است.
روایتی که درباره جنگ سوریه است که با شوخی ها و دیالوگ های عامیانه فضایی دوستانه ایجاد کرده است.
این کتاب با نثر سادهاش مخاطبان زیادی پیدا کرده است به صورتی که با توصیفهای نویسنده در هنگام خواندنش در کنار شخصیتها قدم میزنید و زندگی میکنید.
آخرین حرفی که همه از میلاد شنیدن این بود "جعفر منم دارمشون، روی جلویی هدف میگیرم."
مرگ همینقدر بیخبر میاد سراغ آدم. ولی هیچکس باور نمیکنه.
کی حاضره این آخرین جملهای باشه که به بقیه میگه.
همه آدمها از دوره نوجوونیشون به یه سخن آخری، حرف فلسفیای، چیزی فکر میکنن و یه چیزی بسته به سن و سالشون آماده دارن.
البته که خیلیهاشون حاضر نیستن اعتراف کنن. ولی همینطوریه. این یکی جز خواص جنگ نیست. آخرین حرف بیشتر آدمها نشون میده خبر ندارن که این آخریه. این خاصیت مرگه.
ولی هیچکس باور نمیکنه...