loader-img
loader-img-2

دروازه مردگان جلد 3: چاه تاریکی

امتیازدهی
4 (5)
  • ناشر : افق
  • نویسنده : حمیدرضا شاه آبادی
  • سال نشر : 1399
  • تعداد صفحات : 224
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786003538863
  • چاپ جاری : 1
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : جیبی
  • وزن : 186 گرم
  • شناسه محصول : 21984
معرفی کتاب

معرفی کتاب دروازه مردگان جلد 3 : چاه تاریکی

 "چاه تاریکی" یا "دروازه مردگان 3" سومین جلد از این مجموعه است که به قلم "حمیدرضا شاه آبادی" در قالب رمان های نوجوانان نشر افق به چاپ رسیده است و از پر طرفدارترین و پرفروش ترین کتاب‌های بازار ادبی ایران است. این اثر که به صورت سه گانه ای در ژانر وحشت به نگارش درآمده، با استقبال قابل توجهی از سوی مخاطبان مواجه شده و با توجه به پیشینه‌ی دانش آموختگی نویسنده در رشته ی تاریخ، اطلاعات جالبی را از دوران گذشته به خوانندگان ارائه می‌دهد. رخدادهایی که در داستان‌های "دروازه مردگان" اتفاق می‌افتد، به دوران قاجار بر می‌گردد و در آن جزییات خواندنی و جالب توجهی از فضای تهران قدیم و زندگی و معاش مردم آن دوره و زمانه به مخاطب عرضه می‌شود. 
با تازه‌های کتاب ابر بوک همراه باشید.
در جلد سوم این مجموعه که "چاه تاریکی" نام گرفته، داستان از ادامه‌ی ماجراهایی که رضا پشت سر گذاشته از سر گرفته می‌شود و این بار او باید برای یاری رساندن به یک شخص دیگر، به ماجرایی ورود کند که باز هم او را به جهان مردگان می‌کشاند. وضعیت او در "چاه تاریکی" از دفعات قبل هم پیچیده تر می‌شود و او باید میان سود و منفعت شخصی خود و پاسداشت شرافتش یکی را برگزیند. در "چاه تاریکی" رضا برای اینکه بتواند جان سالم به در ببرد، باید از اوامر رضی اطاعت کرده و قدم به دنیای مردگان بگذارد. در آنجا او ناچار به ملاقات با پدر رضی است؛ چرا که باید نشانی سکه های معتمدالدوله را که زمانی به سرقت برده بود از وی بگیرد و اگر این خواسته انجام نشود، جان رضا به طور جدی به خطر می‌افتد.

کتاب دروازه مردگان جلد 3 : چاه تاریکی را می‌توانید از مرجع خرید ابر بوک تهیه کنید.

بخشی از کتاب " دروازه مردگان جلد 3: چاه تاریکی "
رو به من گفت: «چرا وایستادی؟ برو بالای سرش، خوب نگاش کن.» باز هم جلوتر رفتم و چسبیده به تخت مرد بیمار ایستادم. مرد با چشمان قرمز پر خون نگاهم می کرد و نفس نفس می زد. دوروبرش پر بود از تکه پارچه های رنگی، قفل های کوچک و بزرگ و مهره هایی که برای دفع ارواح و اجنه و رفع چشم زخم به لباس و تختش بسته شده بود. دست ها و پاهایش را با تکه های طناب به چهارطرف تخت بسته بودند و امکان هیچ حرکتی نداشت. هم زمان با رسیدن من یک بار دیگر نعره زد و من اگرچه از شدت نعره ی او تکان خوردم، اما خلاف دفعه ی قبل اختیارم را حفظ کردم و در جای خود ایستادم. مرد کوسه گفت: «اون شبی که بالای خندق ترقه بازی راه انداختی این اونجا بود، اومده بود که بچه ها رو تحویل بگیره و ببره. برادرزاده‌ی نویان خان،… تیمور، پسر طغای خان. از عشق آباد اومده بود که اون بلا سرش اومد. خلاف بقیه که به دیگران ضربه می زدن این یکی افتاد به جون خودش. با دشنه سر و صورت خودش رو زخمی کرد. خوش اقبال بود که دو تا از آدمای نویان خان از بیرون خندق اومدن و گرفتنش. از اون شب تا حالا خوب نشده. تب داره، حرف نمی زنه، فقط داد می کشه و اگه دستش باز باشه می خواد خودش رو بکشه.» دهان خشک و تلخم را به سختی باز کردم و گفتم: «چیزی که من اون شب استفاده کردم گردگیجی بود. اثر گردگیجی زیاد نیست. حداکثر بعد از نصف روز تموم می شه.»

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی

Deprecated: Unparenthesized `a ? b : c ? d : e` is deprecated. Use either `(a ? b : c) ? d : e` or `a ? b : (c ? d : e)` in /home/abrbooki/public_html/model/comment.php on line 353
برچسب ها