loader-img
loader-img-2

از پمبا تا ماریانا

امتیازدهی
4 (5)
  • ناشر : شهید کاظمی
  • نویسنده : محمد قنبری
  • سال نشر : 1399
  • تعداد صفحات : 200
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786227177992
  • چاپ جاری : 2
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 232 گرم
  • شناسه محصول : 25641
معرفی کتاب

معرفی کتاب از پمبا تا ماریانا

کتاب از پمبا تا ماریانا نوشته محمد قنبری رمانی است جذاب درباره استفاده قدرت‌های مافوق بشری و انرژی‌های شیطانی در سازمانهای اطلاعاتی-امنیتی.
از دیگر آثار نویسنده می‌توان به کتاب‌های پرونده فوق سری 2040 و بهنام اشاره کرد. 
این رمان فصل‌های متعددی دارد، داستان‌های واقعی را که در ایران و جهان رخ داده را بیان می‌کند و در هر فصل موضوعی جذاب و حاشیه‌های آن را مطرح می‌کند.
همچنین دغدغه‌هایی که جدیدا شکل گرفته و استقبال برخی از مردم از پیش گویی، طلسم و رمل و همچنین تسخیر افراد را که این روز‌ها به کلید واژه در فضای مجازی تبدیل شده و پر بازدید گردیده است را مطرح می‌کند.
در کتاب «از پمبا تا ماریانا» به روشنگری برگرفته از آیات و روایت قرآن کریم اشاره شده است، حتی در بخشی از این کتاب به زندگی پس از مرگ یک طلبه که از مرگ بازگشت و حقایقی را از عالم برزخ مطرح کرد، اشاره شده که بسیار جذاب است.

درباره کتاب از پمبا تا ماریانا

وقتی انسان‌ها به اجنه و قدرت‌های شیطانی متوسل می‌شوند، خود را از ولایت خداوند خارج می‌کنند و در بندگی شیاطین قرار می‌گیرند. امروزه استفاده از قدرت‌های ماورایی و شیطانی، در دستور کار سازمان‌های اطلاعاتی-امنیتی دنیا، برای دستیابی به مقاصد خاص سازمانی قرار گرفته است. در بین عوام هم تسخیر موکل، طلسم، سحر، جادو و... برای کوتاه کردن مسیرهای دستیابی به اهداف مورد استفاده قرار می‌گیرد. از این رو می‌بایست نسبت به این‌گونه مسائل، بیش از پیش هشیار بود. اینها مسائلی‌ست که در این کتاب به تفصیل در قالب رمان به آن پرداخته شده است. هرچند که داستان بر مدار یک روایت امنیتی-اطلاعاتی استوار شده است؛ اما این رمان سرشار از مفاهیم اسلامی و عقلی است که مانند چراغی مسیر برخورد خانواده‌ها با انرژی‌های فوق بشری عمدتاً شیطانی را روشن می‌کند. مخصوصاً کسانی که زندگی موفقی دارند و توسط تنگ‌نظران دچار چشم‌زخم می‌شوند و یا افرادی که احساس می‌کنند توسط انرژی‌هایی غیرقابل روئیت، دچار اذیت و آزار می‌شوند.

پیشنهاد ابربوک برای مطالعه‌ی کتاب‌های مشابه با کتاب پمبا تا ماریانا چیست ؟

برای مطالعه کتاب‌های مشابه می‌توان به اثر دیگر همین نویسنده یعنی کتاب پرونده فوق سری 2040 اشاره کرد. 

هم‌اکنون می‌توانید کتاب پمبا تا ماریانا را از سایت ابربوک تهیه کنید.

بخشی از کتاب " از پمبا تا ماریانا "
لرزش دوم، فقط صدا نبود. جابجایی استکان تا حد اصابت به قندان را نمی‌شد پای توهم گذاشت. ذهنم درگیر شد ولی به خاطر هیجان فوتبال، موضوع سریع از خاطرم رفت. اواخر نیمه دوم بود که یک لحظه تمام چراغ ها و تلویزیون خاموش و روشن شدند. لرزشی وجود نداشت. استکان و قندان از روی میز سُر خوردند. هم زمان با صدای شکسته شدن‌شان، لامپ‌ها روشن شدند. برق آمد. سه چهار ثانیه بیشتر طول نکشید. ترس سراسر وجودم را گرفته بود. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشسته بود. مزه سرکه و گلپر تخمه‌ای که نصفش لای دندانم بود و ته آن را با انگشتان سبابه و شصستم نگه داشته بودم، در دهانم مثل زهر مار تلخ شده بود. دستم بی حرکت مانده بود. نه می‌توانستم تخمه را بیرون بکشم نه فکم قدرت داشت که دندانم را حرکت دهد تا تخمه را بشکند! سی ثانیه‌ای در همین حالت بودم. چشمانم به صفحه سیاه تلویزیون خیره مانده بود. صدای زنگ تلفن به دادم رسید. مثل دستگاه شُک در اتاق عمل! با هر بار زنگ زدن، بخشی از هوشیاری‌ام را به من بر می‌گرداند. بعد از چند بار صدای زنگ تلفن، به خودم آمدم. انگار انرژی تازه‌ای گرفته بودم. بدنم کم کم گرم شد و سردی حاصل از ترس آنچه بر من گذشته بود را فراموش کردم. تخمه از لای دهانم روی زمین افتاد. زیر لب گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم تمام انرژی ام را جمع کردم و آن را به مچ دست راستم انتقال دادم تا بتوانم گوشی را بردارم و جواب بدهم. - جانم بفرمائید - سلام آقا مهران. حالتون خوبه؟ توی دوربین دیدیم لامپ‌های سالن و اتاق‌های سمت شما یه لحظه خاموش و روشن شدند. اما سیستم حفاظتی آلارمی نداده برامون خیلی عجیب بود. - من خوبم وکیلی جان. به بچه های فنی بگو بیان عیب یابی کنند. - بله آقا مهران قبل از اینکه به شما زنگ بزنم به اونا گفتم بیان. نتیجه رو خدمت‌تون عرض می‌کنم. - ممنونم خدا خیرت بده تماس گرفتی! - چطور آقا مهران؟ می‌خواین یکی از بچه ها رو بفرستم اونجا پیش‌تون؟ - نه وکیلی جان. ممنونم از لطفت. گوشی را که سر جایش می‌گذاشتم، چشمم به تکه های استکان و قندان افتاد. هزار تکه شده بودند و کف اتاق پخش شده بودند. لابه لای شیشه‌ها، قندهای قندان یکی در میان جا گرفته بودند. آب دهانم تلخ شده بود و چند برابر سنگین تر از حالت عادی! آنقدر سنگین شده بود که از گلویم پائین نمی‌رفت و دهانم خشک خشک شده بود، از ترس! کمی گذشت. ضربان قلبم به حالت عادی برگشت. بهت زده بودم. با ترس و لرز از جایم بلند شدم.

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی

Deprecated: Unparenthesized `a ? b : c ? d : e` is deprecated. Use either `(a ? b : c) ? d : e` or `a ? b : (c ? d : e)` in /home/abrbooki/public_html/model/comment.php on line 353