loader-img
loader-img-2

پروژه پدری

امتیازدهی
1 (5)
  • ناشر : اطراف
  • نویسنده : جمعی از نویسندگان
  • سال نشر : 1400
  • تعداد صفحات : 228
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786226194440
  • چاپ جاری : 1
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : وزیری
  • وزن : 260 گرم
  • شناسه محصول : 32169
معرفی کتاب

معرفی کتاب پروژه پدری

پروژه پدری اثری از 15 پدر ایرانی به نام‌های قاسم فتحی، حسام اسلامی، حسین جمشیدی گوهری، امیرعلی صفا، سیداحسان عمادی، سلمان نظافت یزدی، سعید حسامیان، مجید فضائلی، عقیل بهرا، مهدی حمیدی‌پارسا، حسام آبنوسی، میثم قاسمی، حسام‌الدین ایپکچی، علی‌اکبر دهبان و یحیی شامخی می‌باشد.
کتاب پروژه پدری در مورد دغدغه این 15 پدر درباره زندگی فرزندشان و تجربیات مختلف خود به عنوان یک پدر است.
کتاب پروژه پدری نه‌ تنها مناسب پدران و بلکه مناسب مادران نیز می‌باشد.
ابربوک به شما توصیه می‌کند این کتاب را مطالعه کنید.

خلاصه کتاب پروژه پدری

کتاب پروژه پدری به بررسی زندگی 15 پدر ایرانی از دوران کودکی تا جوانی و تحصیل و عاشق شدن آن‌ها و در نهایت فرزندآوری این 15 پدر می‌پردازد.
این افراد هر کدام در بخشی از کتاب از ترس‌ها، نگرانی‌ها، مسئولیت‌ها و دغدغه‌هایشان به عنوان یک پدر و همسر رازهای مگویی را گفته‌اند.
پدری که می‌فهمد خودش و همسرش نابارورند، پدری که برای اولین بار با قصه‌ی سقط جنین روبه‌رو می‌شود، پدری که کودک اوتیستیک دارد، پدری که ناگهان پس از تولد نوزادش می‌فهمد کودکش سندروم داون است، پدری که می‌فهمد مقصر احتمالیِ خواب‌های آشفته‌ی کودکش است، پدری که می‌ترسد پس از تولد نوزادش رابطه‌اش با همسرش کمرنگ شود و به کودکِ هنوز نیامده کمی حسادت می‌کند، پدری که نگران اجاره‌ی سر ماهِ خانه است و نگرانی‌اش را پشت دقیقه‌های کتابخوانی با کودکش پنهان می‌کند و...

هم اکنون می‌توانید کتاب پروژه پدری را در کمترین زمان ممکن از سایت ابر بوک تهیه کنید و از خواندن آن لذت ببرید.

 

بخشی از کتاب " پروژه پدری "
تابستانی که شانزده ساله شدم، پدر شدن و مهم‌تر از همه دختر داشتن تمام فکر و ذهنم را مشغول کرده بود. باعث و بانی‌اش نداشتن خواهر، جو سنتی و بافتی بود که در آن بزرگ می‌شدم. آن روزها فکر می‌کردم بودن دختری چند سال بزرگ‌تر یا چند سال کوچک‌تر توی خانه چه حسی دارد؟ چه کارهایی می‌تواند بکند؟ چه کمکی از دستش برمی‌آید؟ این چیزها توی عروسی‌ها و مهمانی‌ها خودش را بیشتر نشان می‌داد و حتی گاهی مثل پتک به فرق سرم کوبیده می‌شد. گاهی پسرهای خانواده‌ی مادری‌ام می‌آمدند خانه‌مان تا همگی مثل کاروانی بزرگ به عروسی برویم. مثل همیشه نه تنها از خانه‌مان، بلکه از همه چیز فاصله می‌گرفتم. گفت‌وگوهای ساده و معمول پسرهایی که هر کدامشان دو سه خواهر داشتند برایم تازگی داشت «دارن آماده می‌شن. خودشونو دارن می‌کشن. خواهرای من که موقع عروسی یه آدم دیگه می‌شن، اصلا نمی‌شناسم‌شون.» دخترها توی خانه‌مان خودشان را برای عروسی آماده می‌کردند و کارشان بیشتر از دو سه ساعت طول می‌کشید. بعد کم‌کم بحث به این‌جا می‌رسید «خواهرم می‌گه دوستش به درد من نمی‌خوره. ولی ازش قول گرفتم وقتی تلفنی باهاش حرف می‌زنه بذاره منم گوش کنم به صداش.» هر ریزه دیالوگی شبیه این برایم وزنی به اندازه‌ی صخره‌ای بزرگ پیدا می‌کرد. بعضی پسرهای فامیل با من مثل مشنگی رفتار می‌کردند که توی خرازی برای مشتری‌های مادرش دنبال موچین می‌گردد و بعضی‌هایشان هم به حالم غبطه می‌خوردند که خواهر ندارم و کیف دنیا را می‌کنم. هیچ کس نمی‌دانست من با سرعت عجیبی از درون به یک سنگ تبدیل می‌شدم. زمختی از همان سال‌های بعد از دبیرستان توی بدنم ـ احتمالا کنار مغزم ‌ـ صاحب ماهیچه شده بود. صاحب چیزی که می‌فهمیدم ورز پیدا می‌کند...

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی

Deprecated: Unparenthesized `a ? b : c ? d : e` is deprecated. Use either `(a ? b : c) ? d : e` or `a ? b : (c ? d : e)` in /home/abrbooki/public_html/model/comment.php on line 353
برچسب ها