ما یک خاله عجیب و غریب داریم که از قدیم و ندیم دوست دارم دربارهاش یک کاری بکنم. مثلاً یک کتاب بنویسم.
اما کمالگرایی و تیپ امبیتیآی و اینجورچیزها باعث شدهبود که قدم از قدم برندارم و همه چیز در حد ایده باقی بماند.
یکی از چیزهایی که میدانستم بعد از مرگ حسرتش را خواهم خورد، این بود که پروژهی کتابنوشتن دربارهی خالهزهرا را دنبال نکردم.
خالهزهرا، آدمی است رنجدیده و ساده و صبور؛ و البته بسیار بانمک. مادری که پسرانش را یکبهیک به حوادث مختلف از دست داد. بسیار مومن است و برای خودش یک سلوک منحصر به فرد دارد. خاله الآن بیمار است و قرص و دارو میخورد. اما بیماری دیگران را با نبات و دعا و اینجور چیزها درمان میکند. گرهگشا هم هست. یکجور امامزادهی زندهی بدون گنبد و بارگاه.
هنگام بیماریام، یاد و دعای خالهزهرا همراهم بود. بعد رهایی از فلاکتهای بیمارستان -که ذکرش قبلا در همین صفحه مفصلاً رفته- کماکان این ایده توی ذهنم جولان میداد. اما در نهایت یک فهرستوارهی کلی هم برایش نوشتم و پروژه متوقف ماند.
القصه این بیتوفیقی همراهم بود تا اینکه خانم مرشدزاده یک فرصت طلایی ایجاد کردند و پیشنهادِ یادداشتِ مجموعهی محرم امسال را بهم دادند. قبول این کار سخت بود. زیرا مایهی شرمساری است که یادداشت یک آدم ضعیفالقلم بخواهد در کنار یادداشتِ کسانی قرار بگیرد که هر یک قویتر هستند. اما از طرفی فرصت بسیار خوبی بود برای شروع قصهی خالهزهرا. لذا قبول کردم و یک روایتِ کربلایی از خالهزهرا نوشتم.
عاقبت، خانم مرشدزاده نیز زحمت کشیدند و خرابیهای یادداشتم را اصلاح کردند و حاصلِ آن شد:
یکی از روایتهای کتابِ رهیده.
___
از سرکار خانم مرشدزاده و بچههای نشر اطراف بسیار متشکرم که باعث شدند فرصتی برای شنیدهشدن روایت خالهزهرا فراهم شود و صبورانه نشستند به ویرایشِ آن نوشتهی پر از ایراد.
برای خرید مجلدات قبلی مجموعه کاشوب به لینک زیر مراجعه کنید.
خرید مجموعه کاشوب: روایت هایی از روضه هایی که زندگی می کنیم