loader-img
loader-img-2

پنهان

امتیازدهی
2 (5)
  • ناشر : نیماژ
  • نویسنده : الیف شافاک
  • مترجم : صابر حسینی
  • سال نشر : 1399
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786003674769
  • چاپ جاری : 7
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 350 گرم
  • شناسه محصول : 35969
معرفی کتاب

آنچه باید درباره کتاب پنهان بدانید

معرفی کتاب پنهان

پنهان نام رمانی از الیف شافاک است. الیف شافاک یکی پرطرفدارترین نویسندگان ترک‌تبار که با رمان پنهان خود موفق به کسب جایزه بزرگ مولانا نیز شده است. رمان پنهان یکی از محبوب‌ترین آثار شافاک در ترکیه است. اگر شما نیز از طرفداران آثار الیف شافاک هستید، سایت کتاب ابر، مرجع فروش کتاب، رمان پنهان را به شما پیشنهاد می‌کند. 
داستان رمان پنهان درباره پسری تراجنسیتی است که در کودکی به خانقاهی می‌رود و در آن خانقاه با افراد مختلفی آشنا می‌شود. یکی از ساکنان خانقاه به نام دری‌بابا که مرشد ان خانقاه است پیر طریقت پسر می‌شود و در حقیقت پنهان نامی است که مرشد روی پسرک می‌گذارد. در این خانقاه آدم‌های زیادی با سابقه‌های متفاوت هستند که تدریج با آنها آشنا می‌شویم. هرکدام از این آدم‌ها به نوعی بر شخصیت پنهان تاثیر می‌گذارند.

الیف شافاک کیست؟

الیف شافاک نویسنده ترک‌تبار فرانسوی است. او در دانشگاه فنی خاورمیانه در انکارا لیسانس روابط بین‌الملل و فوق لیسانس مطالعات زنان و دکتری علوم سیاسی گرفت و اولین کتابش را در سال 1994 منتشرکرد. الیف بعد از تحصیلاتش در دانشگاه میشیگان استخدام شد و در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه آریزونا هم فعالیت داشت. او از سال 2005 تا 2009 در روزنامه زمان مطلب می‌نوشت.
شافاک در سال 1998 برای رمان پنهان برنده جایزه رومی (بهترین جایزه ادبیات عرفانی ترکیه) شد و نشان شوالیه را که از مدال های فرهنگی فرانسه است، دریافت کرد. او تا به حال بیش از10 رمان به انگلیسی، فرانسوی و ترکی نوشته است که رمان ملت عشق او در ایران بسیار محبوب است. روابط انسانی، جایگاه زنان و تبعیض‌های جنسی و نژادی از موضوعات مورد علاقه الیف شافاک است.

شما مخاطبان سایت کتاب ابر، سامانه فروش کتاب می‌توانید از طریق سایت ابر بوک اقدام به خرید کتاب پنهان از الیف شافاک کنید.

بخشی از کتاب " پنهان "
درست وسط پل سنگی ایستاد. کوه، سنگ، تپه، جانوران و حشرات همراه با او ایستادند و نفس‌شان را حبس کردند. می‌خواست به آن‌ها بگوید که به راه‌شان ادامه بدهند تا او نیز بعداً از پشت به آن‌ها برسد، اما نتوانست. ناگهان ترسی بدنش را فرا گرفت. مثل برگ پاییزی شروع کرد به لرزیدن. با وجود صاف و بی‌ابر بودن آسمان، نفهمید آن باد نابهنگامی که مشت‌مشت باران می‌بارید از کجا پیدایش شد. نه قدمی به جلو برداشت و نه به عقب. عرق سردی از پشتش جاری شد. شهر قدیمی مدفون، از دور آشکار شده بود. امیدوار بود پیش از آن‌که با اغیار چشم‌درچشم شود، آن سیمای آشنا را ببیند. خم شد و آب جوشانِ زیر پل را دید. پرسید: «امروز نتوانستم با تو هم‌کلام شوم. بگو ببینم، آیا خیلی مانده تا به دوست برسیم؟» سکوت عمیقی که به‌نظرش می‌آمد تا ابد ادامه خواهد داشت، با خنجری که غلافش آراسته به یاقوت بود، پاره شد. جوابی که منتظر شنیدنش بود، همچون سر بریده‌ای که درون سینی نقره‌ای باشد، جلوی پایش افتاد. ترسید. از رفتن و رسیدن نه، از رسیدن و گُم کردن راه‌های برگشت نه، از برگشتن و ندیدن چیزهایی که جا گذاشته بود نه؛ تنها از یافتن خویش ترسید، از این‌که بعد از یافتن خود دچار هراس شود. کیسه آویخته از گردنش را بلند کرد و عاشقانه نگاهی به آن انداخت. با انگشتانش گردی پشت کیسه را لمس کرد. به صدای زمزمه و دم‌وبازدمی که درون کیسه پیچیده بود گوش داد. کیسه را بوسید و بو کرد. انگار کوه، دشت، تپه‌ها و همه مخلوقات، و نیز آن شهر بزرگ با این بو به تکامل و بالندگی می‌رسیدند.

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی

Deprecated: Unparenthesized `a ? b : c ? d : e` is deprecated. Use either `(a ? b : c) ? d : e` or `a ? b : (c ? d : e)` in /home/abrbooki/public_html/model/comment.php on line 353
برچسب ها