loader-img
loader-img-2

دروغگویی روی مبل

امتیازدهی
2 (5)
  • ناشر : اسپینا
  • نویسنده : اروین د. یالوم
  • مترجم : موسی رضایی
  • سال نشر : 1400
  • تعداد صفحات : 488
  • چاپ جاری : 1
  • نوع جلد : جلد نرم
  • قطع : رقعی
  • وزن : 438 گرم
  • شناسه محصول : 45498
معرفی کتاب

معرفی کتاب دروغگویی روی مبل

کتاب دروغگویی روی مبل نوشته اروین د.یالوم، مجموعه‌ای از 29 داستان است که به مبحث پیچیده رابطه روانکاو با بیمار می‌پردازد. این کتاب مانند سایر رمان‌های این نویسنده دارای درون‌مایه روانشناسی-فلسفی است که شاید تا حدی نشات گرفته از تجریبات شخصی این نویسنده و روانشناس توانا باشد. کتاب دروغگویی روی مبل بلافاصله پس از انتشار به یکی از پر فروش ترین کتاب ها در زمینه روانشناسی تبدیل شد.
دروغ‌گویی روی مبل، کتابی حاصل از علم و ادبیات است. یالوم در این کتاب تمام هنر و علم خود را به کار گرفته است تا خواننده را با دروغ‌هایی که بسیاری از افراد روی مبل مطب روان‌درمانگرها می‌گویند مواجه کند و در عین حال چشم‌اندازی از طرز فکر درمانگرها که در جلسات درمانشان ارائه می‌دهد، بیان کند. یالوم در کتاب حاضر داستانی جذاب را روایت می‌کند که قصه‌ی آن درباره‌ی ارتباط بین سه روان درمانگر با بیمارانشان است. 
با تازه‌های کتاب سایت ابر بوک همراه باشید. 

خلاصه داستان کتاب دروغگویی روی مبل

کتاب دروغگویی روی مبل با داستان روان‌ درمانی به نام دکتر تراتر شروع می‌شود که با یکی از بیماران خانم خود که 40 سال از اون جوان‌تر است، روابطی خارج از حدود معمول پزشک و بیمار پیدا می‌کند. کمیته اخلاق متوجه مسئله می‌شود و پزشکی به نام ارنست لش را مسئول پیگیری قضیه می‌کند. اما چندی بعد، خود این پزشک با توطئه همسر یکی از بیماران خود روبرو می‌شود، زنی که می‌خواهد با اغوا کردن این پزشک، او را به دردسر بیندازد. اما ارنست پزشکی بسیار مقید به کار حرفه‌ای است. پزشک سومی که داستان او در این کتاب روایت می‌شود، پزشکی است از تیپ پزشکان پول‌ پرست.
هم‌اکنون می‌توانید کتاب دروغگویی روی مبل را از سایت ابربوک تهیه کنید.

بخشی از کتاب " دروغگویی روی مبل "
ارنست با چاپاستیک‌ها‌یش تیغ‌های ماهی کبابی ترش و شیرینش را جدا می‌کرد که پل به او گفت: «خوب! این تحلیلگر دو تا بیمار داره که اتفاقا با هم دوستای صمیمی هستن... گوش میدی؟» ارنست جلسه‌ی کتابخوانی‌ای در ساکرامنتو داشت و پل هم برای دیدن او با ماشین به آن جا رفته بود. آن‌ها دو طرف میزی در گوشه‌ی بیسترویی چینی نشسته بودند، رستورانی با اردک‌ها و مرغ‌های کاراملی کبابی. ارنست لباس فرم جلسات کتابخوانی‌اش را پوشیده بود: یک ژاکت ابریشمی آبی که در زیرش یقه‌اسکی‌ای نخی پوشیده بود. «معلومه که دارم گوش میدم. تو فکر می‌کنی من در آن واحد نمی‌تونم گوش بدم و بخورم؟ دو دوست صمیمی در جلسات روانکاویشون یک تحلیلگر داشتند...» پل ادامه داد: «و یه روز بعد از بازی تنیس یادداشت‌هایی رو که در مورد تحلیلگرشون نوشته بودن، با هم مقایسه می‌کنن. اونا که از ژست همه‌ چیزدانی تحلیلگرشون عصبانی شده بودن، برای خودشون یه تفریحی درست می‌کنن: دو دوست توافق می‌کنن که یک رؤیای مشترک رو برای تحلیلگرشون تعریف کنن. بنابراین، روز بعد یکی از اونا ساعت هشت رؤیایی رو تعریف می‌کنه و اون یکی هم ساعت یازده همون رؤیا رو تعریف می‌کنه. تحلیلگر مثل همیشه با آرامش میگه "جالب نیست؟ امروز این سومین باره که این رؤیا رو می‌شنوم!"» ارنست طوری قاه قاه خندید که نزدیک بود لقمه در گلویش بپرد. «داستان خوبیه. ولی در مورد چیه؟»، «خوب در مورد این واقعیته که این فقط درمانگرا نیستن که خودشون رو مخفی می‌کنن. خیلی از بیمارا وقتی داشتن روی مبل روانکاوی دروغ می‌گفتن، مچشون گرفته شده. در مورد اون بیماری که چند سال پیش می‌اومد پیشم چیزی بهت گفتم؟ همونی که در آن واحد پیش دو تا درمانگر می‌رفت، بدون این که هیچ کدوم از درمانگرا این قضیه رو بدونن.» «انگیزهاش چی بوده؟» «یه جور پیروزی ناشی از کینه‌توزی. اون نظر هر دو درمانگرو با هم مقایسه می‌کرد و توی دلش اونا رو مسخره می‌کرد؛ چون اون دو تا تفسیر که کاملا با هم مخالف بودن، به یه اندازه نامعقول هم بودن.» ارنست گفت: «پیروزی! یادته استاد وایتهورنِ پیر اسم همچین پیروزی‌ای رو چی می‌ذاشت؟» «برد بدتر از باخت!»

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
برچسب ها