قاف: بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی

معرفی کتاب قاف

قاف اثری است در سبک داستانی به قلم یاسین حجازی که به بازخوانی زندگانی آخرین پیامبر حضرت محمد (ص) از سه متن کهن به نام‌های تفسیر سورآبادی، سیرت رسول الله و شرف النبی می‌پردازد و  ولادت تا رحلت آخرین فرستاده الهی را برای خواننده روایت می‌کند. یاسین حجازی برای نوشتن کتاب قاف سه سال زمان گذاشت، تا تصویری روایی و مبتنی بر مستندات تاریخی را برای خواننده به صورت خطی به وجود آورد.
یاسین حجازی به متون کهن علاقه‌ی زیادی دارد و اکثر آثارش بر اساس بازنویسی از متون کهن تدوین شده‌اند. آثار یاسین حجازی بیشتر درباره موضوعات دینی و آیینی است.  
کتاب قاف در انتشارات ادب به چاپ رسیده است و شما برای خرید کتاب قاف می‌توانید به سایت ابربوک مراجعه فرمایید.

دیگر آثار یاسین حجازی

از دیگر آثار یاسین حجازی می‌توان به هفتاد و سومین نفر و آه (بازخوانی مقتل امام حسین) اشاره کرد.

خواندن کتاب قاف به چه کسانی پیشنهاد می‌شود ؟

خواندن این کتاب به تمام کسانی که علاقه به مطالعه زندگانی ائمه اطهار و پیامبر (ص) دارند، پیشنهاد می‌شود.

کتاب ابر چه کتاب های مشابه با کتاب قاف را پیشنهاد می‌دهد ؟

پس از خواندن این کتاب می‌توان به کتاب‌های پس از بیست سال نوشته سلمان کدیور و منتهی الامال شیخ عباس قمی اشاره کرد.
هم‌اکنون می‌توانید کتاب قاف را از سایت ابربوک تهیه کنید.

رسول گفت: شب دوشنبه از ماه ربیع الاول به مکه در خانه امّ هانی، خواهر علی، شدم به تهجُّد. چون از نماز فارغ شدم، سر فرونهادم. جبریل بیامد. گفت: «یا محمد، قم! برخیز! که امشب شب توست. خداوندت می سلام کند و مرا فرستاد تا تو را ببرم.» من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون آمدم با جبریل. نگه کردم: «میکائیل» را دیدم با هفتاد هزار فریشته بر یک سو ایستاده و «اسرافیل» از دیگر سو با هفتاد هزار فریشته و براقی در میان برداشته: سپید، چهار پای، مه از حمار و که از استری، روی او چون روی مردم، سر او چون سر اسب، گردن او چون گردن شتر، سینه او چون سینه شیر، پشت او چون پشت شتر، پاهای او چون پای های گاو، دنبالش چون دنبال پیل، زینی بر پشت او نهاده از یک دانه مروارید سپید، رکابش از یاقوت سرخ، لگامش از زبرجد سبز. هرگز من مرکبی ندیدم از او نیکوتر. میکائیل لگامش گرفته و اسرافیل رکابش گرفته. جبریل گفت: «ارکب یا محمد!» گفتم: «این چیست؟» گفت: «این براق حق از بهشت تو را فرستاده است.» من قصد کردم که بر وی نشینم. براق پشت برآورد. بدان مانست که به آسمان رسید. نگذاشت که من بر وی نشستمی. جبریل گفت: «یا براق! نمی دانی که این سوار کیست؟ سید اولین و آخرین! محمد مصطفا!» براق چون این سخن بشنید، پشت فروداشت چنان که شکمش به زمین رسید و عرق از وی درگشت از تشویر. با جبریل با سخن آمد، گفت: «یا جبرئیل، مرا به وی حاجتی است. شفیع من باش تا حاجت من روا کند.» جبریل گفت: «آن چه حاجت است؟» گفت: «آنکه روز قیامت مرکب وی هم من باشم.» جبریل این شفاعت بکرد. رسول اجابت کرد و بر نشست.