ازبه در قالب دسته نامههای رد و بدل شده بین آدمهای گوناگونی نوشته شده است مانند کتاب بابالنگ دراز جین وبستر، با این تفاوت که آدمهای بیشتری در آن نقش دارند ماجرای اصلی این است که خلبان جانبازی بنام مرتضی مشکات که دو پای خود را از دست داده، بار دیگر می خواهد پرواز کند که با ممانعت همه مواجه میشود. اما دست آخر به کمک دوست خود رحیم میریان با شگردی جالب موفق به پرواز میشود ماجرای عاطفی دیگری هم همزمان با این جریانات شکل میگیرد. شاید برای سن نوجوانی مناسب باشد.
داستانی از زندگی یک خلبان نظامی که در دفاع مقدس و در حمله به یکی از کارخانههای ساخت شیمیایی در عراق هر دو پایش را از دست میدهد و حالا خانهنشین شده است
روایت ماجرا از زبان نامه هاست ، نامههایی که اشخاص مختلف داستان برای هم میفرستند که نهایتا ماجرای زییایی را با ما به اشتراک میگذارد
⭕بخشی از کتاب:
رفتم کنار تخت فلزی. صورتش تاول زده بود، اما میتوانست حرف بزند. مُقَطَّع و بریده بریده.
-گاز خردل... شیمیایی... مشکل تنفسی... ناراحتی پوستی... فشار به قلب... گشاد شدن دریچهها... همه میمیریم ستوان مشکات ..........
نامردی است... شیمیایی نامردی است...
ماسک را از تخت کناری گرفت. چند نفس عمیق کشید. بعد دوباره برگرداند به همان تخت. منتظر بودم که به تخت سومی بدهد. گفت:
-تمام کرده... یک ساعته... ....
از جا بلند شدم. خواستم بروم که بیمار تخت کناری تکانی خورد. محکم مچ دستم را چسبید. با دست چپش اسپری ضد تنگی نفس را نزدیک دهانش برد. فش فشی کرد. آرام گفت:
-ستوان مشکات! از حضرت صاحب کمک بخواه!
از در که بیرون میآمدم. هنوز به اتاق نگهبانی نرسیده بودم که صدای ضجهای نفسم را برید. نگهبانی گفت:
-دوش ظهر... تاولها... خود حضرت صاحب به دادشان برسد...
بعدها فهمیدم در آن آسایشگاه همه به شما توسل میکنند. نفهمیدم از شدت درد، یا از لذت درمان...
به خانه که رسیدم، طیبه نامهی محرمانهی ابلاغ عملیات را نشانم داد:
((انهدام کارخانهی تولید گاز خردل، کرکوک...))