loader-img
loader-img-2

چشم هایش - پالتویی

امتیازدهی
2 (5)
  • ناشر : نگاه
  • نویسنده : بزرگ علوی
  • سال نشر : 1398
  • تعداد صفحات : 269
  • زبان کتاب : فارسی
  • شابک : 9786003761834
  • چاپ جاری : 23
  • نوع جلد : جلد سخت
  • قطع : پالتویی
  • وزن : 452 گرم
  • شناسه محصول : 8939
معرفی کتاب

از چشم‌هایش؛

کتابی که امکان ندارد کتابخوان باشید و به سراغش نرفته باشید. بزرگ علوی با نوشتن این رمان در همان سالها توانست در بین نویسندگان بیشتر مطرح شود زیرا که با فضا سازی مناسب،از همان ابتدا زمینه سیاسی داستان را اشکار میکند و اتفاقاتی که توسط راوی های مختلف روایت می شوند ولی داشتن چند راوی، مخاطب را ابدا آشفته نمی کند. احساساتی که راوی زن نشان می دهد بسیار لطیف و دقیق است و داستانی که با وجود داشتن قطعات پراکنده،سیر داستانی کلی دارد. در قسمتی از کتاب می خوانیم:

"چشمهای تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاههای تو را نداشتم. نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟ "
به او می‌گفتم: "در چشمهای من دقیقتر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست."
می‌گفت:" نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشمهای تو به من جرأت دادند.
"

بدون شک یکی از آثار ارزشمند ادبیات فارسی،این کتاب بزرگ علوی است و اگر تا به حال فرصت مطالعه آن را نداشته اید، لحظه ای برای خواندنش درنگ نکنید.

بخشی از کتاب " چشم هایش - پالتویی "
“برای بالا رفتن از نردبان بلند هنر، سر نترس و پشتکار لازم بود که من در خود سراغ نداشتم. نمی‌توانستم ساعت‌ها، ماه‌ها، سال‌ها بنشینم و سر چیزی که مایل بودم با رنگ و خط به صورت انسان فهم درآورم، کار کنم. این حوصله به من داده نشده بود. من همیشه راه سهل‌تر را انتخاب می‌کردم. دیگران با ثبات بودند و من این را می‌فهمیدم. به خودم صدمه می‌رساندم، کار هم می‌کردم، اما بلاخره ناتمام میماند. تفریح و سرگرمی بر من غلبه داشت و مرا به عالم دمدمی می‌انداخت.” “عشق پنهانی، عشقی که انسان جرات نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید – از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گذاخته شفاف و صیقلی می‌شود.” “تو و امثال تو نمی‌توانید این دستگاه را به هم بزنید. مگر این دستگاه به روی پای خودش ایستاده که شماها بتوانید واژگونش کنید؟ آن‌هایی که نگهش میدارند،از قایم موشک بازی‌های شما هراسی ندارند. این دیو احتیاج به قربانی‌های زیاد دارد. اما من کسی را مرد میدان نمی‌بینم. می‌ترسم عوض اینکه او را ضعیف‌تر کنید، از خونخواری پروارتر بشود و بی‌پروا به شما بتازد.” “درباره‌ گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان می‌افتید و سیل غران زندگی شما را از صخره‌ای در دهان امواج مخوف پرتاب می‌کند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمه‌ای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش، لذت هستی را می‌چشید.” “تهران خفقان گرفته بود. هیچ‌کس نفسش درنمی‌آمد. همه از هم می‌ترسیدند. خانواده‌ها از کسان‌شان می‌ترسیدند. بچه‌ها از معلمان‌شان؛ معلمان از فراش‌ها و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می‌ترسیدند. از سایه‌شان باک داشتند. همه‌جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام، مأمورانِ آگاهی را دنبال خودشان می‌دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی، همه به دورو‌برشان می‌نگریستند مبادا دیوانه یا از‌جان‌گذشته‌ای برخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند.”

دیدگاه شما

نظرات کاربران ( 0 نظر)
نام و نام خانوادگی
کد امنیتی
برچسب ها